خاطرات و خطرات یک سرباز

ساخت وبلاگ

به عنوان یک مورخ و معلم تاریخ چند نکته در مورد کرونا و فضای پر استرس این روزهای ایران هست که به نظرم اومد مطرح کنم:۱- در طول تاریخ حوادث بسیار بدتر از کرونا وجود داشته که این اتفاق در مقایسه با اونها مثل هدف قرار گرفتن با تفنگ بادی و تفنگ ژ۳ هست ! احتمال مرگ در مورد اول کم و در مورد دوم بسیار بالاست. فقط نکته قابل تذکر این هست که تفنگ بادی بر خلاف ژ۳ همیشه و آسان در دسترس هست درست مثل کرونا که زود شیوع پیدا میکند. آن هم به دلیل وسایل ارتباطی امروزی که رفت و آمد رو گسترش داده است.۲- همیشه در تاریخ اتفاقات جدید باعث بروز هیجان های جمعی بوده اند. کافیست نگاه کوتاهی به تاریخ معاصر ایران بیندازیم تا نوع برخورد و اضطراب و استرس ایرانی ها در مقابل حوادث جدید را مشاهده کنیم. این هیجانات مقطعی هستند و زود از بین خواهند رفت. ۳- این روزها فرصتی است تا به خود بیاییم و دوست را از دشمن تشخیص دهیم. هر چند خودم به دشمن تراشی انتقاد دارم اما این دو هفته ای که سرشار از اضطراب و استرس بود، شبکه های ماهواره ای آب به آسیاب ریختند و تا میتونستند بر استرس مردم ایران افزودند. معلوم شد که فقط به فکر خودشون هستند و ناراحتی و درد مردم برای اونها اهمیتی ندارد.۴- همیشه باید نیمه پر لیوان رو هم دید. طبق آمار پلیس راه سالیانه چند ده هزار نفر بر اثر تصادف جان خودشون رو از دست میدن. این مرگ میر در مقایسه با کرونا بسیار بالاست و چون عادی شده کسی زیاد بهش فکر نمیکنه و دچار استرس نمیشه. به خصوص در ایام عید. امسال درسته که کرونا خیلی از ماها رو درگیر کرده اما به طور حتم با کاهش مسافرت های غیر ضروری، تعداد مرگ و میر کاهش چشمگیری خواهد یافت. ۵- و در آخر مراقب خودمون باشیم. نکات بهداشتی رو رعایت کنیم. به خاطرات و خطرات یک سرباز ...ادامه مطلب
ما را در سایت خاطرات و خطرات یک سرباز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sarbaz221o بازدید : 15 تاريخ : جمعه 30 دی 1401 ساعت: 17:29

با سلام

به خاطر درخواست مکرر چند نفر از خواننده های همیشگی وبلاگ و همچنین به خاطر سهولت دسترسی به مطالب و نوشته ها، تصمیم بر این شد که یک پیج برای این وبلاگ در صفحه اینستاگرام ایجاد کنم. امیدوارم که پیج خودتون رو دنبال کنید و مثل همیشه با نظرات و دیدگاه های خوبتون به من دلگرمی بدین. آدرس صفحه:

sarbaz.221@

خاطرات و خطرات یک سرباز ...
ما را در سایت خاطرات و خطرات یک سرباز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sarbaz221o بازدید : 139 تاريخ : پنجشنبه 22 اسفند 1398 ساعت: 3:24

ثانیه ها از پس دقیقه ها، دقیقه ها از پس ساعت ها، ساعت ها از پس روزها، روزها از پس ماه ها و ماه ها از پس سالها می گذرند و می شوند عمر از دست رفته ی ما. به قول معروف: این روزهایی که می گذرند بر عمر ما ا خاطرات و خطرات یک سرباز ...ادامه مطلب
ما را در سایت خاطرات و خطرات یک سرباز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sarbaz221o بازدید : 200 تاريخ : شنبه 30 آذر 1398 ساعت: 23:53

عرض سلام و ادب دارم خدمت همه خوانندگان جدید و قدیمی وبلاگ. سلام میکنم به همه سربازهایی که سربازیشون تموم شده و مثل من فقط خاطره هاش براشون باقی مونده. سلام میکنم به عزیزانی که جای جای ایران عزیز به ام خاطرات و خطرات یک سرباز ...ادامه مطلب
ما را در سایت خاطرات و خطرات یک سرباز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sarbaz221o بازدید : 134 تاريخ : چهارشنبه 11 ارديبهشت 1398 ساعت: 21:49

اول از همه چیز میخوام یه خسته نباشید و خدا قوت بگم به اون وبلاگ سرباز کلمه های عزیزی که تو دل این سیاهی خوف انگیز، توی این سوز و سرمای وحشتناک، درون یه برجک کوچیک چشم دوختن به تاریکی و پست میدن. پست میدن تا من و خاطرات و خطرات یک سرباز ...ادامه مطلب
ما را در سایت خاطرات و خطرات یک سرباز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sarbaz221o بازدید : 141 تاريخ : سه شنبه 29 آبان 1397 ساعت: 18:12

تقریبا ده روزی میشه که اومدم اینجا. بالای یه کوه و یک سربازی کاملا متفاوت با فضای پادگان. نه از ساعت خاموشی خبری هست ونه از بیدار باش صبح. نه از پوتین و نه کامل و ناقص کردن. همه چیز تحت اختیار خودمونه خاطرات و خطرات یک سرباز ...ادامه مطلب
ما را در سایت خاطرات و خطرات یک سرباز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sarbaz221o بازدید : 150 تاريخ : سه شنبه 29 آبان 1397 ساعت: 18:12

شنبه    30 مرداد  1395       ساعت 18:50 روز دوشنبه با سرویس اومدم پایین؛ سمت پایگاه نوژه. با خودم میگفتم تا ساعت 14 میرسم گردان و فرمانده رو می بینم و برگه مرخصی رو میگیرم و میرم خونه! تا قبل از در دژ خاطرات و خطرات یک سرباز ...ادامه مطلب
ما را در سایت خاطرات و خطرات یک سرباز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sarbaz221o بازدید : 175 تاريخ : سه شنبه 29 آبان 1397 ساعت: 18:12

روزها میگذرد، حادثه ها می آیند...پرده اول؛ سال اولالآن درست نیمه شبه، پارسال این موقع توی حیاط پادگان صف کشیده بودبم برای گرفتن جیره لباس و ثبت مشخصات. آخ که چه شبی بود! برای اولین بار توی عمرم داشتم مفهوم نظامی گری رو درک میکردم. مفهومی که اون لحظه برای من خیلی عجیب بود. توی اون سرمای نیمه شب کویر، ساعت ها جلوی انبار روی آسفالت سرد و بی احساس نشستیم و منتظر شدیم. گوشمون هنوز به داد و بیداد ارشدها عادت نکرده بود. شب سختی بود. یادمه دوستم بهم گفت: با این شرایط و آب و هوا اینجا دوام نمیاریم! چقدر خوشحال شدیم وقتی بهمون 5 روز مرخصی دادن تا لباس ها رو بدوزیم و ست کنیم. درسته یک شب بود، اما انگار سالها توی غربت مونده بودیم. غربتی که میشد با تمام وجود احساسش کرد...پرده دوم، سال دومیکسال گذشت؛ یک سال پر از استرس، هیجان، اضطراب، دلخوری و دلخوشی. یک سال گذشت از روزی که پا به دنیای سرباز و سربازی گذاشتم. اول دی ماه پارسال بود که با ذهنی آشفته و خیالی پریشان راهی سرنوشتی نامعلوم شدم. اونقدر توی وبلاگ های مختلف از سربازی و پادگان (به خصوص سمنان) بد نوشته بودند که داشتم حساب و کتاب می کردم برای خریدن کارت پایان خدمت از طریق فرار ! می گفتم نهایتش چند سال فراری میشم و بعدش میرم کارت رو میخرم. مخصوصا اول زمستان و سرمای سوزان کویر...من به یک اصل ایمان دارم: فکر کردن به یک کار، خیلی سخت تر از ا خاطرات و خطرات یک سرباز ...ادامه مطلب
ما را در سایت خاطرات و خطرات یک سرباز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sarbaz221o بازدید : 163 تاريخ : شنبه 14 بهمن 1396 ساعت: 23:50

چهارشنبه ؛ آخرین روز خدمت       ساعت  22:15امروز روز مهمی برای من بود. روزی که سربازی رو تموم کردم. روزی که یکی از مهمترین مقاطع زندگی من به پایان رسید. روزی که سرآغاز فصل دیگه ای از سرنوشت من بود، روز آغاز دوباره شخصی گری...روز دوشنبه از موقعیت اومدم پایین. داستان اون روز هم برای خودش جالب بود! علیرضا مریض شده بود و توی سنندج مونده بود. فرمانده مون بسیار تأکید داشت که تا اون نیومده جای تو، تو حق نداری بیای پایین. اما از شانس ما اون روز تعطیل بود و فقط یه دونه سرویس می اومد بالا، اون هم سرویس صبح. با خودم گفتم علیرضا هرطور شده تا ساعت 11 میرسه؛ برای همین با اتوبوس اومدم پایین اما اون نیومد بالا ! خلاصه اینجوری شد که فرمانده مون عصبانی شده بود شدید. چند روز بعد که بهش زنگ زدم تا تاریخ تسویه بگیرم بهم گفت: چطوری جیم فنگ !؟چند روزی اومدم پایان دوره و بالاخره دیروز رفتم پادگان. چندتا از دوستای قدیمی رو دیدم. مخصوصا اسدی که از سمنان و دوران آموزش با هم رفیق بودیم. انگار همین دیروز بود که باهم رژه تمرین میکردیم، قدم رو میرفتیم، بشین پاشو، حالت شنا؛ همه اون صحنه ها به یکباره از ذهنم عبور کرد. چقدر زمان زود گذشت. زمانی که اوایل انگار گذاشته بودن روی دور کند، اما به یکباره مثل برق و باد گذشت و فقط خاطراتش موند برای ما. سه برگی رو از شعبه افراد گرفتم و افتا خاطرات و خطرات یک سرباز ...ادامه مطلب
ما را در سایت خاطرات و خطرات یک سرباز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sarbaz221o بازدید : 130 تاريخ : شنبه 14 بهمن 1396 ساعت: 23:50

با عرض سلام و ادب و احترام خدمت خوانندگان قدیم و جدید وبلاگاول از همه، میخوام بابت ننوشتن مطلب جدید در وبلاگ عذر خواهی کنم. درسته خدمت من تموم شده اما هنوز خاطرات زیاد و جذابی وجود داره که دوس دارم بنویسم و شمارو در لحظات شادی و غم خودم شریک کنم. اما مشغله های زندگی و شغلی اجازه نمیده. به همین منظور میخوام یه پیشنهاد رو مطرح کنم و نظر عزیزان رو مطلع بشم...نظرتون چیه که یه صفحه توی اینستاگرام درست کنم و مطالب رو اونجا بذارم؟ اینطوری هم نوشتن مطلب توسط من راحت تره و هم خوندنش به وسیله شما. البته باید مطمئن بشم که نوشته های من مثل قبل خواننده داره و از مد نیافتاده !!پس لطفا نظر خودتون رو اعلام کنید و مثل همیشه بهم دلگرمی بدین... سپاس از لطف همه تون خاطرات و خطرات یک سرباز ...ادامه مطلب
ما را در سایت خاطرات و خطرات یک سرباز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sarbaz221o بازدید : 124 تاريخ : شنبه 14 بهمن 1396 ساعت: 23:50